نیلیانیلیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
هامونهامون، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

روزهای خوبی که خواهم داشت...

باز هم سیسمونی... نینی شیطون ...

سلام دل مخفی مامان... خوبی عزیزم ؟ دار الان تو دلم تکون میخوری و مامانی رو غرق لذت کردی... خیلی خوش میگذره اون تو بهت ؟ فکر کنم این بار رفتم سونو بهم بگن تو 900-1000 گرمی ناناز منننننننننننن........... راستی برای 10 تیر نوبت گرفتم... فکر کن از الان که نوبت گرفتم بهم بین مریض وقت داد... خانوم دکتر داره میره سفر بعد 12 تیر ... منم دیگه باید این سونو انجام بشه گفتم عیب نداره... البته تجربه ثابت کرده بین مریضش هم بیشتر از 1 ساعت طول نمیکشه... فقط من فدات میشم... این بار بهمون خودتو نشون بده... بابا کوچولوم آبرومون رفت... همه جنسیت نینیشونو میدونن الا من بیچاره.... هه... راستیگفتم سیسمونی..چند روز پیش رفتیم بازار یه 4 قلم دیگه وسیلتو خرید...
29 خرداد 1391

خرید سیسمونی

سلام دل من... دیروز با باباییت و مامان خودم رفتیم یه سری دیگه از خرید هاتو انجام بدیم... این مامانی من یه خورده دیر قبول میکنه بیاد ولی نهایتا تونستم راضیش کنم بیاد... رفتیم و یه سری خورده ریز برات خریدیم..جمعا 196 تومن شد... یه سری دیگه میمونه میخواییم فردا بعد از ظهر بریم برات بخریم... این خریدهای دیروزت: شیر دوش - قاشق سر نرم - جغجغه هات - شیشه شیر - پستونک   کیسه خوابت.... مدل های دیگش عکس گاو و زرافه داشت..من از این خیلی خوشم اومد..اینقدر نرمهههههه.........   حوله حمومت...4 تیکه هست ولی نمیدونم فایده پیش بند توشون چیه!! هه :...   سرویس خوابت برای بیرون... بالشت و تشک و پتو ... لایکو اصل!... ...
26 خرداد 1391

لباس سیسمونی95% تموم میشه!

لباس هاتم خریدش تموم شد!... فقط یک دونه آستین بلند سایز 3-6 ماه + دو تا سرهمی کاپشنی اگه تونستم پیدا کنم + جوراب واسه 3-6 و 0-3 ماهگیت ...باید بگیرم که دیگه تکمیل بشه خرید لباس ها ... امروز با کلی خوشحالی برات این لباس ها رو گرفتم.. ببخش مامانی... من نمیخوام خیلی هزینه کنم برای لباس خونگیت...بعدا که معلوم بشه تو چی هستی واست یه چند دست لباس خوشگل بیرونی هم میگیرم عزیزم... این زیر دکمه دارات : این بلوز و شلوار ستت: این ها هم دو تابلوز آستین بلند برات که تو زمستون سرما نخوری:   فقط خدا کنه اون قدر تپلییییییی نباشی که این لباس ها اندازت بشه که تو خوشگل خودمو توشون ببینم و لذت ببرم عیز دلم.. فقط یه نکته ای خنده د...
23 خرداد 1391

بابایی تکونتو دید...امتحانم تموم شد...

سلام عزیز دلم... 2 روز پیش یعنی 21 خرداد سر ظهر تکون هات شروع شد.. من و مامان بزرگت رو تخت خونشون دراز کشیده بودیم... مامن بزرگ جونت هم که زوم کرد رو شکم مامانی.... عاقبت تونست تکون خوشگل مامان رو حس کنه... بابایی که سر ظهر اومد حسودیش گرفت... واسه همین مامانی خربزه خورد و دراز کشید... تو بعد از کلی ضربه های ریز بالاخره تکونی خوردی که بابایی هم تونست ببینه... خلاصه اینکه تکون هات واضح شد عزیزممممم........ خیلی ای روزها تکون هات زیاد شده..یا نه واضح شده..احتمالا قبلا هم تکون میخوردی ولی مامانی حس نمیکرد...آره ناناز مامان ؟ خیلی بهم خوش میگذره وقتی میبینم تو تو شکمم تکون میخوری... یه چیز دیگه اینکه وقتی قند های مصنوعی میخورم معدم داغ م...
23 خرداد 1391

رخ نمایی

سلام دل مخفی مامان... فکر کن..امروز با کلی استرس و خوشحالی بعد از خوردن آش دندونی دختر خاله ات ( نی نی دختر خاله مامان ) رفتیم که تو رو ببینیم... دکتر هی این طرفی کرد مامانو هی اون طرفی بعدشم با خنده گفت باسن مبارک عزیز دل مامان و بابا افتاده پشت ناف مامان و بنابراین 3-4 خط سیاه رنگ روی کوچولو افتاده... نمیشه دید که جنسیت نینی چیه... فکر کن حالا مامانی شوک که 5 ماه من تموم شد هنوز معلوم نیست ؟ خلاصه ما هنوز سرکاریم و تو لذت ببر که هنوز میتونی ما رو دور اون انگشت کوچولوت بچرخونی... فکر کن... کل خانواده بودن هنوز مهمانی خونه خاله... همه چشا به دهن مامان بزرگ که مامکان بزرگ گفت معلوم نیست!! ... خوب ما رو گذاشتی سر کار .... خلاصه از چیزای دیگه ...
18 خرداد 1391

باز هم خرید!...

سلام کوچولوی مامان... امروز چند روزه تکونهات کم شده ... خیالم راحته که سالمی آخه با سونو کیت صدای قلب ناز و اون طپش های تند رو شنیدم... امروز با مامان بزرگ و بابابزرگ بودیم بیرون... بابایی سر کار بود و حوصله ما هم سر رفته بود... رفتیم برای تو ناناز مامان هم خرید کردیم... خیلی لذت بخشه خریدی که برای تو میکنیم ... اینم خریدای امروزمون : این دو تا زیر دکمه دار سایز 1 واسه تو :   این هم یک دونه سرهمی سایز 2 واسه گلکم .. من عاشق رنگش شدم:   اینم یک دست بلوز و شلوار سایز 1 واسه تو گلم... خوشت میآد ؟: خلاصه که امروز زدیم سیم آخر.. البته یه 4-5 دستی باز مونده که باید بخریم ... اونم فرصت هست... قراره این هفته چهارش...
12 خرداد 1391

لالایی

عشق مادر سلام... الان داری تو شکم مامانی بالا و پایین میری... تکون هات امروز خیلی واضح تر شده ... همون طوری که حس میکنم شکم من هم امروز بزرگتر شده ... الان داریم به آهنگ های لالایی گوش میدیم... اولیش گل بیتای داریوش ... که اولین بار طعم مادر شدن رو با این آهنگ درک کردم... : http://www.wikiseda.ir/track.php?id=1536 دومیش لالایی دریا دادور ... و سومیش هم باز از داریوش تصویر یک رویا ... مامانی الان چند وقته به اون درجه ای از عشق رسیدم نسبت بهت که حس میکنم تو تیکه ای از قلب منی ... هر تکونت ... هر تیر کشیدن دلم .. هر سانتی که شکمم بزرگ میشه و باعث میشه بچه های دانشگاه بهم بگن چاق شدی ها ... برام لذت بخشه... چون این معجزه بودن تو رو نشون ...
7 خرداد 1391

تکون هات واضح میشه!!

سلام هستی مامان.... دیروز یعنی 2 خرداد 91 تو تکونی خوردی که من میتونستم قسم بخورم خودتی.. تا حالا تکون هات مثل پرش ماهی بود ولی این یکی مثل افتادن سنگ توی آب بود ... خیلییییییییی کیف داشت ... توی اتوبوس منتظر حرکت به سمت دانشگاه بودم که این تکون ناز تو رو حس کردم ... سریع به ببایی زنگ زدم و گفتم... از اون به بعد گاهی تکون های مثل پرشت رو حس میکنم ... دیشب هم دوباره از همین تکون های خوشگل خوردی... الانم فکر کنم بیدار شدی چون زیر دلمو یه چیزی لرزوند و فعلا میتونم تفاوت قائل بشم بین تو و روده هام!! ناز مامانی... راستی شب اول خرداد هم یه باز دیگه صدای قلب نازتو شنیدیم.. این بار با صدای بلنتری تالاپ تلوپ میکرد و خیلی دنبالش نگشتم.. همین که سو...
3 خرداد 1391
1